سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انتظار سبز

شادی و طراوتت  را  میستایم وسیرو سلوکت را پاس میدارم وانتظار سبزت راتقدیس میکنم .

این جملاتی بود که آن پیرمرد سالخورده به  درختی که درکنار خیابان بود ، میگفت .

 شاید هرکسی با دیدن این صحنه و شنیدن این کلمات  گمان میکرد که پیرمرد دیوانه شده ولی جوان زیرکی  که به دیوار خانه شان تکیه کرده بودوصدای پیرمرد را میشنید

به خود اجازه نمیداد که دراین مورد  زود قضاوت کند او میخواست بیشتر حالات ورفتار پیرمرد را زیر نظر بگیرد وبادقت به گفته هایش گوش دهد باخود میگفت بالفرض که این پیرمرد دیوانه است ولی سخنش حکمت آمیز است .‏‏

درحالیکه جوان در افکار خود غوطه ور بود پیرمرد با چشمانی اشک آلود ، آهی جانسوز کشید و گفت : انتظاررا باید از تو یاد بگیرم ،تو خیلی از من جلوتری ،

بهارتو فرارسید کی بهار من میاید !!!

اشک پیرمرد ،دل جوان رو آتش زد وحال اورامنقلب کرد ،شاید تاحدودی سراز گفته های پیرمرد درآورده بود ولی بی صبرانه میخواست با او صحبت کند ومعنای جملاتش را اززبان او بشنود .‏‏

سراسیمه  بدنبال پیرمرد رفت و ولحظاتی که در محضرش بود روح تشنه خودرااز کلام اسرارآمیزش سیراب کرد جوان بی اختیار درجای خود خشک شده بود

وپیرمرد آهسته آهسته از جلوی چشمانش ناپدید شد.   

جوان زیرک آن شب گفته های پیرمرد را اینچینین دردفترچه یادداشت خود نوشت :

 درخت سرسبز وباطراوت خیلی وقت پیش به انتظار قدوم بهار نشسته و خانه تکانی خودرا آغاز کرده بود ،آنوقت که با وزیدن بادهای خزان ، برگهای زرد وفرسوده خودرا بدور میریخت وبرای خودآراستن به شکوفه های وجودش در تنهایی و عزلت ها ی فصل زمستان ، بابارش رحمت الهی خودرا پاک ومطهر میکرد .

  همه موجودات این کره خاکی  برای قرار گرفتن در موضعی مناسب وشایسته نسبت به آفتاب عالمتاب ، سیرو سلوک عاشقانه دارند . 




موضوعات مرتبط: رستن از هرچه بستن

تاریخ : شنبه 86/12/25 | 10:17 عصر | نویسنده : سعید | نظرات ()
l>